جدول جو
جدول جو

معنی شخ کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

شخ کاردن
فریب دادن، راضی نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شک کردن
تصویر شک کردن
در امری شبهه و تردید پیدا کردن، به شک افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخم کردن
تصویر شخم کردن
در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم، شخم زدن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ وَ شُ دَ)
حجامت کردن. (ناظم الاطباء) ، بصورت تاری درآوردن: نمک طبرزد بشکافند و شاخ کنند و بمجرای قضیب در نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، شاخه برآوردن. شاخه زدن:
درخت دانش من شاخ کرد و میوه نمود
شکوفه داد کنون اندر آمده ست ببار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ گِ رِ تَ)
شیار کردن. (برهان). کندن زمین برای تخم ریزی. (فرهنگ نظام). شکافتن زمین به درازا و جز آن با گاوآهن یابا بیل و امثال آن. و رجوع به شخم و شخم زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شب کردن
تصویر شب کردن
شب را به روز آوردن، صحبت داشتن (بشب)
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه چوبی را بشکل منشور مثلث القاعده ساختن بنحوی که زاویه هر سطح نسبت بسطح دیگر قایمه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخ کردن
تصویر تخ کردن
از دهان بیرون انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شک کردن
تصویر شک کردن
تردید، ارتیاب، به شک افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شق کردن
تصویر شق کردن
راست کردن نره را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شل کردن
تصویر شل کردن
سست کردن، رها کردن، سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخم کردن
تصویر شخم کردن
شیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخ کردن
تصویر شاخ کردن
آماده جنگ کردن سرو کردن، خشم آوردن خشمناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قهر کردن، رمیدن ۲بی اجاره وارد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را مسخره کردن، سرد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای فرو ریختن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
متر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع کردن شاخه های درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: غمگین در گوشه ای نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک کردن پوست بدن اسب و خر از گردو خاک به وسیله ی قشو
فرهنگ گویش مازندرانی
ضعف جسمی پیدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک کردن و جرات دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
ولو کردن، باز کردن پشم و پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخونک
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر سر گذاردن روسری و چادر، سقف زدن ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، روان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز کردن، خرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا شدن، گسسته شدن، نپذیرفتن، پرداخت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انفاق کردن، رد کردن، خارج کردن، بیرون راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
به هدف خوردن، اصابت کردن تصادم، مماس بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
دمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فاسد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی